جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۰

چرا تو درد دلم را دوا نمی سازی

نظر به عین عنایت بما نیندازی

صبا به زلف نگارم اگر رسی زنهار

مباز با سر زلفش مکن تو جانبازی

به گوش یار رسان نرمکی ز من پیغام

که عاشقان جهانرا تو محرم رازی

بگو چرا چه سبب از چه رو بتا با من

به هیچ گونه نداری طریق دمسازی

چه گفته ایم ز دستت بجز شکایت هجر

چه کرده ایم به پایت بجز سر اندازی

چو چاره ساز جهانی تویی به لطف امروز

چرا به چاره بیچارگان نپردازی

اگرچه خوار شدم بر درت چو خاک هنوز

میان خلق جهانم بود سرافرازی