چرا تو درد دلم را دوا نمیسازی
نظر به عین عنایت بما نیندازی
صبا به زلف نگارم اگر رسی زنهار
مباز با سر زلفش مکن تو جانبازی
به گوش یار رسان نرمکی ز من پیغام
که عاشقان جهانرا تو محرم رازی
بگو چرا چه سبب از چه رو بتا با من
به هیچگونه نداری طریق دمسازی
چه گفتهایم ز دستت بجز شکایت هجر
چه کردهایم به پایت بجز سر اندازی
چو چاره ساز جهانی تویی به لطف امروز
چرا به چارهٔ بیچارگان نپردازی
اگرچه خوار شدم بر درت چو خاک هنوز
میان خلق جهانم بود سرافرازی