ای صبا قصّه ی دردم بر دلدار بگو
حال این خسته هجران بر آن یار بگو
سوزش سینه مجروح پریشان مرا
بنشین پیشش و درد دل افگار بگو
نظری سوی جهان بفکن و نیکو بنگر
حالت مردمک دیده ی خونبار بگو
گر ز حال من سرگشته هجران پرسد
گشتم ای دوست به کان دل اغیار بگو
سرزنش یافته چون حلقه ی در روز و شبم
که نداریم به خلوتگه تو بار بگو
نه سلامی نه پیامی نه گذاری بر ما
کرد ترک من دلداده به یکبار بگو
غم بسیار ز دست شب هجران خوردم
رس به فریاد من خسته ی غمخوار بگو
از وصالت دمکی خسته ی هجران بنواز
که شدم روز ز هجران چو شب تار بگو
از گلستان وصال رخت ای جان جهان
از چه رو قسمت ما نیست بجز خار بگو