جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰۴

ای دل به درد عشق ندارم دوای تو

تا کی کشم بگو من مسکین جفای تو

تا دیده دید قامت و بالای آن نگار

زان رو همیشه هست به جانم بلای تو

تا هست از جهان رمقی و از جهان رگی

بیرون نمی رود ز سر من هوای تو

غایب مشو ز دیده ی معنی دو دیده ام

دل هست مسکن تو و جانم سرای تو

جانا اگر رضای تو بر خون ماست سهل

از جان توان گذشت مقدّم رضای تو

سلطانی جهان به نظر می نیایدم

زیرا که هست از دل و جان او گدای تو