جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

به باغ شد دل من صبحدم به گل چیدن

مراد من بود از گل جمال او دیدن

گرفته دست نگاری به دست در بستان

به ذوق در چمن و لاله زار گردیدن

چه خوش بود سر زلفین پیچ در پیچش

به گاه بوسه ربودن به دست پیچیدن

ز سرو قامت رعنای او به وقت کنار

هزار درد توان از میان او چیدن

چو نرگس ارچه شد آزاد قامتش چه خوشست

بنفشه وار مرا خاک پاش بوشیدن

دو چشم مست تو بر حال من نمی بخشد

اگرچه سهل بود پیش مست بخشیدن

ز ابر رحمت حق گرچه گریه خوش باشد

خوشست نیز چو گل ز آفتاب خندیدن

ز شاه مات جفایش عناست بر دل من

نماند چاره ی ما غیر عرصه برچیدن

سخن زیاده مگوی ای جهان که حیف بود

گهر به دست خرد دادن و نسنجیدن