جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸

از وصل دری گشا به رویم

کاشفته به روی تو چو مویم

گر لطف و کرم کنی توانی

ور جور و جفا کنی چه گویم

از باده ی عشق مست گردد

گر کوزه گری کند سبویم

بر خاک در تو ز آتش عشق

رخساره به آب دیده شویم

از دست جفا و جورت ای جان

سرگشته ز هجر تو چو گویم

از بوی تو باد صبح مستست

من زنده از آن حیات بویم

دایم چو جهان به جست و جویت

باشد همه روز گفت و گویم