جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۷

مگر لطف تو باشد دستگیرم

ز پای افتادم آخر دست گیرم

اگرچه لایق حلقه نباشم

خداوندا به فضلت در پذیرم

منم مجرم ولیکن وای بر من

اگر لطفت نباشد دستگیرم

مسلمانان به راه کعبه وصل

بود خار مغیلان چون حریرم

نپرسی یک زمان از حال زارم

تو باشی دایماً ما فی الضّمیرم

ز جان باشد گزیرم کام و ناکام

به جان تو که از تو ناگزیرم

به بوی زلف مشکین تو عمریست

که جانی می دهم باشد بمیرم

بگشتم در جهان در جست و جویش

نباشد چون نگار بی نظیرم