جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

ای گل رویت بهارستان عشق

وای دل من بلبل بستان عشق

آفتابی بر سپهر دلبری

وز رخت پرنور شد ایوان عشق

لشکر اندیشه بر هم می زند

چشم سرمستت به ترکستان عشق

دردمندانیم در بازار غم

ای لب جان پرورت درمان عشق

چاره بیچارگان خسته کن

ای طبیب از لطف در دکّان عشق

ما مگس واریم و آمد در ازل

آیت شهد لبت درمان عشق

ما گدایانیم در خیلت مقیم

پادشاه حسنی و سلطان عشق

حاکمی بر ملک اهل عشق خوش

ما همه محکوم و در فرمان عشق

تا به ملک عشق حسنت چاره داد

جان ما شد در جهان حیران عشق