جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

مژده‌ای دادم صبا کآمد گل خوش‌بو به باغ

با گل رویش بود از باغ و گل ما را فراغ

گل دو هفته بیش نبود در سرابستان ولی

حسن او و عشق من هر لحظه می گیرد بلاغ

عشق بلبل با گل بستان دو هفته بیش نیست

هست ما را از فراق روی او بر سینه داغ

با گل روی تو و سرو قدت محتاج نیست

عاشقان راه عشقت را نظر کردن به باغ

گرنه سرو قامت تو در کنار آید مرا

تا گل رویت ببینم فارغم از باغ و راغ

از فراق روی تو جانم به لب خواهد رسید

رحمتی کن ای جهان بین مرا چشم و چراغ

گل برفت از بوستان و شورش بلبل نماند

باغ را بگذاشت بلبل داد نوبت را به زاغ