خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
به غیر شربت وصل تو نیست درمانش
صبا ببین که چه بدمهر دلبری دارم
بگو که شرم نیامد ز عهد و پیمانش
ز تیر غمزه که بر جان ما زدی جانا
به جان دوست که در خون نشست پیکانش
ز چرخ ناسره هرگز وفا نباید جست
که نیست مهر درو و جفا فراوانش
جهان ثبات ندارد به پیش اهل خرد
خوشست لیک چه حاصل که نیست پایانش