جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

مرا زین بیش درد دل نباید

وگر دردم دهی دیگر نشاید

نشاید جور با یاران یکدل

اگرچه دوستی در دل فزاید

چو سروش بر دو چشم خود نشانم

به سوی ما اگر یک لحظه آید

اگر تخم جفا کارد به جانم

به دم مهر گیاهِ او برآید

نگردم از وفایش تا توانم

به عهدش گر جهان بر من سرآید

ز جورش گویم ای دل ترک او کن

بر اینم جان من گر دلبر آید

دلا در راه عشقش سر فدا کن

به پیش ما دمی کان دلبر آید