جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۴

به ذات پاک خداوند و عزّت معبود

که نیستم به جهان غیر وصل او مقصود

گرم به تیغ زنی ور دلم بیازاری

ز جان و دل سر طاعت نهاده ام به سجود

تویی که از من و حال منت فراغت هست

منم که با همه جوری ز تو شدم خشنود

زلال وصل تو گفتم نشاند آتش دل

ولی نشاند بر آتش مرا به عادت عود

دلم بر آتش مهر رخ تو خود را سوخت

چنان که تا به فلک از زمین برآمد دود

کسی که وصل تواش دست می دهد او راست

میان زمره ی عشّاق طالع مسعود

به عشق روی تو جان دادنم روا باشد

که هست عاقبت کار عاشقان محمود