جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۷

سرو سیمینم به تنها می‌رود

چون به تنها سوی صحرا می‌رود

سرو نازا بر دو چشم ما نشین

نیست پنهان زآنکه هرجا می‌رود

دل ببرد و قصد جانم می‌کند

این چه بیدادست بر ما می‌رود

قامت او شد بلای جان ما

این سخن دانی ز بالا می‌رود

گل عزیزش دار امروز ای پسر

زآنکه مهمانست و هرجا می‌رود

چون برم نام دو زلفش در جهان

این بت مه رو به سودا می‌رود