تا به چند آن غمزه از من دلربایی میکند
میرود با جای دیگر آشنایی میکند
روشنایی چشم من باشد روا باشد که یار
شمع رویش جای دیگر روشنایی میکند
در وفاداری او جان دادهام من سالها
آن نگار من به عادت بیوفایی میکند
در جهان یک دل نماند از دست آن عیار و او
همچنان از خلق عالم دلربایی میکند
جان فدا کردم به روز وصل او آخر چرا
آن نگار بیوفا از من جدایی میکند
بود رندی لاابالی در سرابستان عشق
این زمان از طالع من پارسایی میکند
دل چو تن را پادشاهست ای عزیز من ببین
پادشاهی بر سر کویت گدایی میکند