جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

دردمندان غم عشق دوا می طلبند

وز مراد دو جهان وصل شما می طلبند

دیده ی دیدن روی چو مهت ای دیده

شب و روز و گه و بی گه ز خدا می طلبند

شب وصل تو که چون جان به جهانست عزیز

خلق عالم همه آن را به دعا می طلبند

مه ما چونکه نهانست ز چشم همه خلق

روشنایی رخ دوست ز ما می طلبند

لشکر عشق تو دادند حصار دل ما

جان کنون از من بیچاره چرا می طلبند

خبرت هست که بالای تو سرویست روان

رهروان ره عشق تو بلا می طلبند

لطف تو چونکه طبیب دل رنجورانست

دردمندان جهان از تو دوا می طلبند