دل من عشق بازی نیک داند
لبت عاشق نوازی نیک داند
چو بر بازیست دل در کار عشقت
به جان تو که بازی نیک داند
دلم در بوته ی هجران رویت
بر آتش جان گدازی نیک داند
خیالت را دو دیده مردم چشم
به مهمان ترک تازی نیک داند
مرا با روی تو عشقی حقیقیست
ولی مهرت مجازی نیک داند
تو محمودی و جان در بندگیت
تو خود دانی ایازی نیک داند
دل من چون کبوتر می طپد زان
که عشقت شاه بازی نیک داند
جهان در کار عشقت کرد جان را
چرا کاو عشق بازی نیک داند