جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

گرچه بیداد جفای تو به غایت باشد

حاش لله که مرا از تو شکایت باشد

دل تو میل وفای من سرگشته نکرد

از دل ای دوست به دل گرچه سرایت باشد

از جهان کام دل آن روز بود حاصل من

که تو را با من دلخسته عنایت باشد

گر نماند اثری از من بیچاره هنوز

دل من بر سر پیمان و وفایت باشد

در جهانت چو جهان بنده مخلص نبود

مکشش خاصه که بی جرم و جنایت باشد

گر به خاکش گذری بوی محبّت شنوی

بکن اندیشه که مهرش بچه غایت باشد

داده ام جان و جهان و غم عشقش ستدم

در جهان بهتر از اینم چه کفایت باشد