جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۸

دلبر برفت و بر دل تنگم نظر نکرد

وز آه سوزناک جهانی حذر نکرد

بگرفت اشک ما دو جهان سر به سر ولی

آن بی وفا ز لطف سوی ما گذر نکرد

آهم گذشت و بر فلک هفتمین رسید

وز هیچ نوع در دل سختش اثر نکرد

دانی که دیده ی من مهجور مستمند

بی روی آن نگار نظر در قمر نکرد

دادم به باد عمر عزیز و به عمر خویش

یک بوسه ام نداد که خون در جگر نکرد

دل با وجود آن لب شیرین همچو قند

هیچ التفات باز به سوی شکر نکرد

مسکین دل ضعیف جفادیده در جهان

جز بندگی یار گناهی دگر نکرد