عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱

مرد یک موی تو فلک نبود

محرم کوی تو ملک نبود

ماه دو هفته گرچه هست تمام

از جمال تو هفت یک نبود

چون جمال تو آشکار شود

همه باشی تو هیچ شک نبود

ملک حسن آفتاب روی تورا

با کسی نیز مشترک نبود

نتوان دید ذره‌ای رخ تو

تا دو عالم دو مردمک نبود

آنچه در ذره ذره هست از تو

در زمین نیست در فلک نبود

لیک چون ذره در تو محو شود

محو را ذره‌ای برک نبود!

زر خورشید ذره ذره شود

اگرش خال تو محک نبود

هیچکس را در آفرینش حق

در شکر این همه نمک نبود

سر زلفت به چین رسید از هند

هیچکس را چنین یزک نبود

گر خسک در ره من اندازی

چون تو اندازی آن خسک نبود

هرچه عطار در صفات تو گفت

بر محک جاودانش حک نبود