جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

جهان را با غم رویت خوش افتاد

ز رخسارت دلم در آتش افتاد

چرا آن قامت زیبایش از ما

بنامیزد چو سروی سرکش افتاد

نظر در بوستان بر سرو کردم

مرا با سرو قدّش بس خوش افتاد

دل مسکین ما را در فراقت

ز خوان وصل تو غم بخشش افتاد

بر آن روی نگارین نقطه ی خال

ز عنبر بر رخش بس دلکش افتاد

چو بخرامد قدش بر طرف بستان

ببین سرو از قد از رفتارش افتاد

خوش افتادست عشقش بر جهانی

فراق روی خوبش ناخوش افتاد