جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸

بجز خیال تو در چشم ما نیاید هیچ

بجز وصال تو در عالمم نباید هیچ

اگرنه مهر تو باشد ز سینه دل بکشم

بجای مهر تو در خاطرم نشاید هیچ

به غیر مهر رخ آفتاب پرور تو

ز مادر غم عشقم دگر نزاید هیچ

به غیر تخم غم تو که در جهان کارم

به خون دیده گرش پرورم برآید هیچ

به غیر نکهت زلفین عنبرین بویش

نسیم باد بهشت از برش نیاید هیچ

صبا بگو به نگارم که طوطی کامم

به غیر لعل شکربار تو نخاید هیچ

به هیچ بر نگرفتم نگار سنگین دل

جهان اگر به غم او به من سرآید هیچ