جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

نگار من به سر عهد خویش محکم نیست

مرا به غیر غم دوست هیچ همدم نیست

پیام من که رساند به یار مهرگسل

که در جهان بجز از باد صبح محرم نیست

بگو به یار که از غم به لب رسیدم جان

بیا که جز دل گرمی و آه سردم نیست

مرا که بود یکی دل به دست افکندم

به درد عشق تو ما را دلی به هردم نیست

به غیر درد فراقت که بر دلم صعب است

به جان تو که جز این درد هیچ دردم نیست

که شرح آن رخ چون ماه می تواند داد

مگر پریست تو گویی ز نسل آدم نیست

ز آتش غم او خاک ما به باد برفت

به دست دل چه توان کرد غیر بادم نیست