جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

ما را به درد عشق تو جز صبر چاره چیست

وز دور در جمال رخت جز نظاره چیست

رحمی نمی کنی به من خسته ی غریب

آخر بگو که آن دل چون سنگ خاره چیست

دل ریش بود از سر تیغ جفای تو

بر ریش بیش جور و جفا بی شماره چیست

سروی و در میان دو چشمم نشسته ای

مقصود قد و قامتت از ما کناره چیست

دستم نمی رسد به گریبان وصل تو

پس دامن دلم ز فراق تو پاره چیست

مه کیست تا که دعوی خوبی کند برت

با روی دلفریب تو نور ستاره چیست

ای دل ز انقلاب جهان تنگ دل مشو

احوال روزگار چنین است چاره چیست