ما را به درد عشق تو جز صبر چاره چیست
وز دور در جمال رخت جز نظاره چیست
رحمی نمی کنی به من خسته ی غریب
آخر بگو که آن دل چون سنگ خاره چیست
دل ریش بود از سر تیغ جفای تو
بر ریش بیش جور و جفا بی شماره چیست
سروی و در میان دو چشمم نشسته ای
مقصود قد و قامتت از ما کناره چیست
دستم نمی رسد به گریبان وصل تو
پس دامن دلم ز فراق تو پاره چیست
مه کیست تا که دعوی خوبی کند برت
با روی دلفریب تو نور ستاره چیست
ای دل ز انقلاب جهان تنگ دل مشو
احوال روزگار چنین است چاره چیست