جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

عشق را آغاز و انجامیش هست

هرچه می بینی سرانجامیش هست

هر زمان نقشی برآرد روزگار

تا نپنداری که آرامیش هست

نام نیکو ماند از ما یادگار

نیک بخت آن کاو نکونامیش هست

هدهد بیچاره می نالد مدام

از سبا گویی که پیغامیش هست

زینهار ای مرغ دل هشیار باش

کانکه دارد دانه ای دامیش هست

گوش کن نیکو که از وی بشنوی

کوکو آنکس کز جهان کامیش هست

شادمان آنکس که او را در جهان

گوشه ی باغ و لب جامیش هست

پخته باشد جان آن کس کاو مدام

در میان مجلس ار خامیش هست