به روز بازپسین و به صبحگاه الست
که ذکر و نام تو همواره بر زبان منست
به خاک پای تو سوگند می توانم خورد
که غیر باد نداریم از غمت در دست
ز دیده خون فراقم گشود بر رخ زرد
در وصال به یک باره بر رخم دربست
ز پیش دیده چو برخاست سر و سیم اندام
نهال قامت او در دو چشم ما بنشست
مرا به باده چه حاجت بود که در عشقت
ز بوی زلف تو هستیم دایماً سرمست