جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

نازنینا به غم عشق تو مردن چه خوشست

جان به بوی سر زلف تو سپردن چه خوشست

گرچه داری ز من خسته فراغت لیکن

غم امّید شب وصل تو خوردن چه خوشست

در صبوحی که ز می مست بود نرگس او

زان دهان چو شکر بوسه ربودن چه خوشست

گرچه شیرین دهنی تلخ ز تو نوش کنم

کز لب لعل تو دشنام شنیدن چه خوشست

ای دلارام میان چمن و ناله ی چنگ

درد صبح گل وصل تو چیدن چه خوشست

گرچه از پای درآمد دل من در طلبت

در جهان از پی وصل تو دویدن چه خوشست

گر بدانی تو که دلال غم عشّاقی

که به بازار غمش غصّه خریدن چه خوشست