تا مرا دیده ز دیدار تو مهجور شدهست
بی تکلف دلم از درد تو مهجور شدهست
تا برفتی ز برم ای بت بگزیدهٔ من
صبر و آرام و قرار از دل ما دور شدهست
دل برفت از بر من تا تو برفتی ز برم
وین زمان هم نفس آن مه منظور شدهست
نرگس شوخ ورا بین که چو شورانگیزست
مست بودهست و ببین باز چه مخمور شدهست
شمع و کاشانهٔ جانی و جهانی دانم
بی فروغ رخ زیبای تو بی نور شدهست
تا به من خیل خیال تو مظفّر گشتهست
لشکر عشق تو بر دل همه منصور شدهست
شهد شیرین لب او که دوای دل ماست
نیک بنگر که ز آمد شد زنبور شدهست
شاهباز دل سرگشته که گردد به جهان
باز پیش غم عشق تو چو عصفور شدهست
وصف رخسار ترا من نتوانم گفتن
نازنینا به جهان حسن تو منشور شدهست