جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

ای دیده در دو دیده جانم خیال تست

سودای خاطرم ز سر زلف و خال تست

ای باد صبحدم بگذر سوی آن نگار

از من ببر پیام که آنجا مجال تست

از من بگو که ای بت نامهربان شوخ

ما را مراد جان ز جهان اتصّال تست

مرغ دل شکسته ام ای دوست سالهاست

تا همچو خضر تشنه ی آب زلال تست

دست من ضعیف به وصلت شبی بگیر

زآن رو که مدتیست که جان پای مال تست

دل داده ام به مهر رخت ای صنم ببین

روشن جهان جان ز فروغ جمال تست

خون دلم به نرگس مستت حرام باد

کاین فتنه ی زمانه ز سحر حلال تست

گویند ماه عید چه خوش خوش برآمده

آری سواد ابروی همچون هلال تست

گرچه بجز وفای تو ما را گناه نیست

ما بنده ایم و این همه عین کمال تست

تصدیع اگر نمی دهم ای دوست عذر چیست

تقصیر بندگیم ز بیم ملال تست

باد صبا جواب بیاورد کای جهان

دلدار بی وفای تو فارغ ز حال تست

گفتم چو او ز بنده ی بیچاره غافلست

با او بگو که مونس جانم خیال تست