جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

کدام سرو به بالای دوست ماند راست

بگو دلا و به بستان نظر کن از چپ و راست

نگاه کردم و دیدم ز دور می آمد

نگار و سرو به پیشش به یک قدم برخاست

نه سرو بود و نه طوبی صنوبری دیدم

میان باغ و یقین شد که قد دلبر ماست

به سرو گفت که بنشین ز پا به پیش قدم

تو سرکشی به وجود منی چنین نه رواست

به لرزه در قدمش اوفتاد و گفت منم

کمینه چاکر آن قامتت که بس زیباست

گل از فروغ رخت در چمن ز بار بریخت

مه دو هفته بدیدش ز شرم او می کاست

دلم ببرد ز دست و سپرد ترک خطا

به ابروی کج و زلفش که پر ز چین و خطاست

به غمزه خون جهانی بریخت آن دلبر

دلم ببرد به دزدی ز چشم او پیداست

کسی به قدّ توأش دست رس کجا باشد

کنون چو زیر فلک کار قامتت بالاست