کدام سرو به بالای دوست ماند راست
بگو دلا و به بستان نظر کن از چپ و راست
نگاه کردم و دیدم ز دور می آمد
نگار و سرو به پیشش به یک قدم برخاست
نه سرو بود و نه طوبی صنوبری دیدم
میان باغ و یقین شد که قد دلبر ماست
به سرو گفت که بنشین ز پا به پیش قدم
تو سرکشی به وجود منی چنین نه رواست
به لرزه در قدمش اوفتاد و گفت منم
کمینه چاکر آن قامتت که بس زیباست
گل از فروغ رخت در چمن ز بار بریخت
مه دو هفته بدیدش ز شرم او می کاست
دلم ببرد ز دست و سپرد ترک خطا
به ابروی کج و زلفش که پر ز چین و خطاست
به غمزه خون جهانی بریخت آن دلبر
دلم ببرد به دزدی ز چشم او پیداست
کسی به قدّ توأش دست رس کجا باشد
کنون چو زیر فلک کار قامتت بالاست