آه و صد آه از جفای چرخ بی سامان ما
دل پر از دردست از او، او کی کند درمان ما
ای نسیم صبحدم این بوی جان پرور بگو
از کجا آورده ای در کلبه ی احزان ما
از جفای چرخ جانم از جهان بیزار بود
با تن آوردی به بوی نامه ی او جان ما
با نگار شوخ بد عهدم بگویی زینهار
رحمتی کن رحمتی بر دیده ی گریان ما
هم ز روی لطف جانا یاد ما کن یک زمان
چون ز یادت نیست خالی سینه ی بریان ما
چون خضر من بار دیگر زندگی گیرم ز سر
گر به دست جانم افتد چشمه ی حیوان ما
گر سکندر جان بداد و چشمه ی حیوان نیافت
نوش لعل جان فزایش هست باری جان ما
ای مسلمانان ز دست دل به جان آمد جهان
چاره ی او می ندانم، نیست در فرمان ما
من طمع در عشق تو از جان و دل ببریده ام
سر به پایت افکنم کز دست شد سامان ما
سرو جان ما تویی اندر سرابستان خرام
تا بیاساید ز شوق قامت تو جان ما