جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

گر آیی تنگ یک شب در بر ما

فدای پای جانان این سر ما

چه دولت باشد آن یارب که ناگاه

درآیی همچو سروی از در ما

ندارم دستگاه صبر بشتاب

ز روی لطف اگر آیی بر ما

تویی سرو گل‌اندام پری‌روی

بیا بنشین زمانی در بر ما

چه خوش باشد شب مهتاب در باغ

که خرمن‌ها بود گل بر سر ما

بر ما آی ای سرو سخنگوی

بگفتا کس نمی‌چیند بر ما

مکن زین بیش بر من جور و خواری

که نپسندد جهانبان داور ما

نماند رنج باد و برف و باران

برآید آفتاب خاور ما

خدا خشنود بادا از وفایت

که بشکستی بتان آزر ما