با جام باده در وطن امروز برفروز
آن گوهری که هست مدد در صفای جان
قد بلند او به مَثَل مِثلِ نارون
رنگ عجیب او به صفت رنگ ناردان
بیگانه از ستاره ولیکن ستارهبار
بی بهره از عقیق ولیکن عقیقسان
رخشانترست پیکرش از جنس آفتاب
پیچانترست قالبش از شاخ خیزران
در گوش او ز گوهر چرخست گوشوار
بر فرق او ز مشک سیاهست طیلسان
شنگرف را به گونه دلیل معین است
لیکن همی نماید زنگار ازو دخان
چون خاطر کریم صفا اندرو پدید
چون همت بلند جوادی درو عیان
چون بر زمین ز پیکر خود سایه افگند
سوی سپهر پشه زرین شود روان
نقصان کجا رسد به طبایع ز روزگار
تا اوست بر سپاه طبایع خدایگان