عمعق بخاری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده ناتمام در مدح الب ارسلان

به گردون برین بر شد، ز فخر این ملکت ایران

که گسترد از برش سایه خجسته رایت سلطان

اگر ویران شد این ایران ز جور ترکمانان بد

ز عدل شاه نیک‌اختر به ساعت گردد آبادان

خداوند جهان، الب ارسلان، سلطان دین‌پرور

که با عدلش نماند جور یک‌سر عدل نوشروان

خداوندی، که در سود و زیان خشنودی و خشمش

یکی لهوی‌ست بی‌اَندُه، یکی دردی‌ست بی‌درمان

به هول رعد و گشت باد و خشم ابر آزاری

به زور پیل و سهم شیر و مکر گرگ پردستان

به هنگام درنگ اندر همه چون کوه بر هامون

به هنگام شتاب اندر همه چون چرخ در جولان

قوی چون سد اسکندر، سیه‌دل چون شب تاری

همه آشفته چون دریا، به قدر قطرهٔ باران

به یک حمله، که سلطان کرد همچون شیر بر آهو

ز خون خصم دریا شد، به یک ساعت همه میدان

چو سهم رایتت بیند معادی زود بگریزد

چو اهریمن، که بگریزد ز سهم آیت فرقان

به چونین فتح فرخنده، که دادت ایزد داور

تو شادی کن، که دشمن گشت زار و خسته و حیران

همی تا چرخ زنگاری به گرد مرکز ناری

همی گردد گه و بی‌گه، به شادی‌ها و بر احزان

تو یار شادمانی باش، تا دشمن خوردانده

تو جفت تندرستی باش، تا دشمن بُوَد نالان