سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

خطش مشک تری لعلش نباتی

نباتی رسته ز اطرافش نباتی

دهم لب تشنه جان با آن که دایم

بود جاری زهر چشمم فراتی

مقیم کوی جانانم ندارم

خبر از کعبه و از سومناتی

به شکر اینکه داری خرمن حسن

از این خرمن به مسکینان زکاتی

رخت آنجا که دارد جلوه خورشید

که شاه انجم آید چیست ماتی

برهمن پیش آن بت سجده فرمود

به هر جا بود عزائی ولاتی

چه غم گر عهد الفت بست با غیر

که نبود عهد خوبان را ثباتی

ز چشمی کز تغافل کشت ما را

همان داریم چشم التفاتی

به جان هستم غلامش آن که داراد

پی آزادی ام زان خط براتی

(سحاب) ار پا نهادی در ره عشق

نباید داشت امید نجاتی