سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

کردی به اشتباه کسی سوی من نگاه

من هم از آن نگاه فتادم در اشتباه

بنگر جفای چرخ چه آورده بر سرم

کز جور او به کوی تو آورده ام پناه

اشکم چو گل ز چهره ی سرخ تو گشت سرخ

روزم چو شب ز چشم سیاه تو شد سیاه

در پیش دادگر ز تو هر دعوئی که بود

کردیم صلح روز قیامت به یک نگاه

گویی مگر تو حال من ای دل به پیش دوست

کز من کسی به جز تو ندارد بدوست راه

با خلق کرد آنچه خواست دلت کردی آه اگر

خواهند داد خود ز تو در پیش دادخواه

دفع کدام غم کنم از خویشتن (سحاب)؟

یک تن بگو چگونه ستیزد به صد سپاه؟