نرسد تیر تو بر پیکر من
هست گوئی به خدنگت پر من
از تو سوزی که بدل بود هنوز
می توان یافت ز خاکستر من
لب شیرین تو دارد ز عتاب
زهر در شربت جان پرور من
ساغرم گه شکند توبه و گاه
توبه ی من شکند ساغر من
گفتمش خاصیت آب حیات
چه دهد؟ گفت که خاک در من
گهر چشم من اشک است و سخن
گهر طبع سخنگستر من
هر گهر را صدفی هست (سحاب)
دیده و دل صدف گوهر من