سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

با خیالت به مراد دل خود در سخنم

آه اگر چرخ جفا پیشه بداند که منم

رشک در عشق به یعقوب مرا وقتی نیست

که رسد بوئی از آن یوسف گل پیرهنم

یابد از خنجر خونریز که ام کشته به حشر

هر که مژگان تو را بیند و خونین کفنم

بهر آزردن من یار پی رنجش غیر

امشب از بهر چه خوانده است در این انجمنم

ترک سر گفته نهادم به رهت پای طلب

زان که سر در ره عشق تو بود بار تنم

بی اثر نیست چو مرغ چمنم ناله (سحاب)

که نه چون مرغ چمن مایل سرو چمنم