سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

گرچه در باغ سر کوی تو ای گل خارم

تا به کوی توام از باغ جنان بیزارم

ای که گفتی به چه کاری نگذشته است هنوز

در غمت کار من از کار ولی در کارم

هم علاج من بیمار تواند گرچه

چشم بیمار تو کرده است چنین بیمارم

شادمان هر شبی از کوچه ی او می آیم

تا ندانند که نبود به حریمش بارم

شد دل آزار تر از زاری بی حاصل دل

ای دل زار زافغان تو در آزارم

ساغر باده چو گردید لبالب نگذاشت

لب بی توبه شود فارغ از استغفارم

می توانم نکنم در غم او ناله (سحاب)

خاصه با درد کم و حوصله بسیارم