سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

چه غم که ریخته شد بال و پر ز سنگ توام

که بی نیاز زبال از پر خدنگ توام

روی زمحفل من زود و دو دیر باز آیی

هم از شتاب تو غمگین هم از درنگ توام

جهان به پیش نظر در غمت چنان تنگ است

که کار بر دل تنگ از دهان تنگ توام

مباد ذوق اسیران چنگ عشق تو را

اگر خیال رهایی بود ز چنگ توام

ز دل غم تو نیاید برون اگر چه بدل

هزار رخنه فزون است از خدنگ توام

به جانبم نکنی جز به وقت مرگ نگاه

از آن ز آشتی ات خوشتر است جنگ توام

به می (سحاب) چه حاجت که بی نیاز از آن

به یاد لعل وی و اشک لعل رنگ توام