سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

با دل آگه شدم آن شوخ ستمکاره چه کرد

از پی چاره ندانم دل بیچاره چه کرد

رحمی آمد به دلش عاقبت از گریهٔ من

قطرهٔ آب ببینید که با خاره چه کرد

کرده دورم ز برت با همه ثابت‌قدمی

دیدی آخر که به من گردش سیاره چه کرد

با من این گریه بیهوده به جز اینکه همین

کشت و هنگام نگه مانع نظاره چه کرد

زخم‌های دلم از ناوک دلدوز بدوخت

مرهمش را بنگر با دل صد پاره چه کرد

تا خورم می نخورم غم که اگر با همه کس

آسمان هر ستمی کرد به میخواره چه کرد

ما در اول قدم از پای فتادیم (سحاب)

در ره عشق بتان تا دل آواره چه کرد