میل رفتن گر از آن گوشهٔ بامم باشد
لذت سنگ جفای تو حرامم باشد
کشتنی باشد و خون ریختنی تا امروز
دل خود کام ترا میل کدامم باشد
خوش بود وصل تو بی مدعی ای ماه تمام
چه شود دگر شبی این عیش تمامم باشد
گفتمش سر و قدت همچو قد سرو سهی است
گفت آنهم خجل از طرز خرامم باشد
آشیانم خوش و صحن چمنم دلکش لیک
نه چو کنج قفس و حلقه ی دامم باشد
او در اندیشه ی منع نگه گاه بگاه
من مسکین طمع وصل مدامم باشد
گفت سر گشته چنین تا به که ئی همچو (سحاب)
گفتمش تا به کف عشق زمامم باشد