سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

پوشد اگر نهان نه کنی در نقاب رخ

از شرم آفتاب رخت آفتاب رخ

تا چیست جرم دل که به خونش بود مدام

او را نگار پنجه و ما را خضاب رخ

چون بی تو خواب رخ ننماید به چشم من

در چشم من چه گونه نمائی به خواب رخ

ما و تو را چو لاله بود سرخ رو ولیک

ما را زخون دیده تو را از شراب سرخ

با جنگ او خوشم که به سوی من آورد

هنگام خشم روی و به گاه عتاب رخ

گرنه ز غیرت لب چون لعل ناب او

بهر چه شسته است بخون لعل ناب سرخ

چون بی حجاب جلوه کند ماه من بپوش

ای ماه از حجاب رخش در حجاب رخ

چشم (سحاب) همچو سحاب است اشکبار

پوشیده است تا مه من از (سحاب) رخ