سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

در حریم وصل تو از رشک کارم مشکل است

کز تو گل بر دامن و از غیر خارم بر دل است

من ز سرو خوش خرام چون تویی پا در گلم

قمری از سروی که از شرم تو پایش در گل است

خون ز حسرت در تنم جوشد چو بینم هر کجا

پنجهٔ صیدافگنی رنگین به خون بسمل است

گو میفزا از تغافل در دل آه حسرتم

زانکه زآه غافل حسرت نصیبان غافل است

ریخت آن شوخ از نگاهی ای فلک خون (سحاب)

هم تمنای تو، هم کام من از وی حاصل است