دلی دارم به امید و وصالش شاد ازین شبها
ولی فریاد از آن روزی که آرد یاد ازین شبها
به امیدی که بنشیند مگر در کوی او روزی
به این شادم که خاک من رود بر باد ازین شبها
شب هجران به روز وصل بود آبستن و اکنون
شب وصلست هر شب تا چه خواهد زاد ازین شبها
بود شبهای شادی را ز پی روز مکافاتی
دلم در زحمت این روزها افتاد ازین شبها
بود شبهای وصلش مایهٔ شادی (سحاب) اما
دل ناشاد من دانم نگردد شاد ازین شبها