عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

در صفت عشق تو ، شرح و بیان نی رسد

عشق تو ، خود عالمی ست ، عقل در آن نی‌ رسد

آنچه که از عشق تو معتکف جان ماست

گرچه بگویم بسی ، سوی زبان نی‌ رسد

جان چو ز میدان عشق گوی وصال تو برد

تاختنیِّ دو کُون ، در پیِ جان نی‌ رسد

گرچه نشانه بسی است لیک دراز است راه

سویِ تو بی نورِ تو ،  کس به نشان نی‌ رسد

عاشق دل خسته را تا نرسد هرچه هست

در اثر درد تو ، هر دو جهان نی‌ رسد

بادیهٔ عشق تو بادیه‌ای است بی‌کران

پس به چنین بادیه  کس به کران نی‌ رسد

سوی تو عطار را موی‌کشان برد عشق

بی خبری سوی تو ، موی کشان نی‌ رسد