فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰۸

یک عمر به بند آز پا بسته شدیم

بر اهل هوس قائد و سردسته شدیم

اینک پی مرگ ناگهانیم دوان

از بسکه ز دست زندگی خسته شدیم