فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵۳

دهقان پسر کارگری کهنه لباس

آمد پی دعوتم ز شب رفته دو پاس

با پای برهنه راضی از دست و چکش

با فرق شکسته شاکر از بازو داس