فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۸

یک دم دل من ز غصه آسوده نشد

وین عقده ناگشوده بگشوده نشد

این دامن پاک چاک چاکم هرگز

الا ز سرشک دیده آلوده نشد