فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

گر برخی جانان من دلداده نبودم

در دادن جان این همه آماده نبودم

عیب و هنر خلق نمی شد ز من اظهار

چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم

سرسبزی من جز ز تهی دستی من نیست

چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم

خم بود اگر پشت من از بار تملق

پیش همه با جبهه بگشاده نبودم

ننهادی اگر تیغ تو منت به سر من

در پای تو چون کشته من افتاده نبودم

کیفیت چشمان تو مستی به من آموخت

آن روز که من در طلب باده نبودم

از جنس فقیرانم و با این غم بسیار

دلشاد از آنم که غنی‌زاده نبودم