فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

گر ز روی معدلت آغشته در خون می‌شویم

هرچه بادا باد ما تسلیم قانون می‌شویم

عاقلی چون در محیط ما بود دیوانگی

زین سبب چندی خردمندانه مجنون می‌شویم

لطمه ضحاک استبداد ما را خسته کرد

با درفش کاویان روزی فریدون می‌شویم

یا به دشمن غالب از اقبال سعد آییم ما

یا که مغلوب عدو از بخت وارون می‌شویم

یا چه قارون در حضیض خاک بگزینیم جای

یا چو عیسی مستقر بر اوج گردون می‌شویم

طعم آزادی ز بس شیرین بود در کام جان

بهر آن از خون خود فرهاد گلگون می‌شویم

روح را مسموم سازد این هوای مرگبار

زندگانی گر بود زین خطه بیرون می‌شویم