چو بختم یار و دولت همنشین شد
سعادت با من از هر در قرین شد
ز بعد منبع الاطوار جان بخش
به میدان سخن راندم دگر رخش
به نظم دلکش و الفاظ رنگین
بگفتم قصه فرهاد و شیرین
چو شد کارم چو زر کردم نگاهش
بر آن سکه زدم از نام شاهش
جهان عدل سلغرشاه دوران
که دوران فلک بادش به فرمان
شه با معدلت سلطان با داد
که تا باشد فلک دوران او باد
سلیمان دوم در کامرانی
به ملک عدل، نوشروان ثانی
به شاهی مفخر شاهان عالم
مسلسل شاهیش تاصلب آدم
شهی کز چتر عالی پایه او
بود خورشید اندر سایه او
جرون امروز از عدلش چنانست
که در خوبی نمودار جنانست
شها آنی تو کز فر همایون
غلام حشمتت آمد فریدون
تو را زیبد به عالم حشمت و فر
که در حکم تو هم بحرست و هم بر
همیشه بخت بر کام تو بادا
بود تا دهر ایام تو بادا
به فرمان تو باد این چرخ و ارکان
که نامد چون تو در ایام و دوران
به مهرت باد در گردش مه و هور
همیشه دوست شاد و دشمنت کور
همه سال و مهت بادا خجسته
مبادا خاطرت هرگز شکسته
درین عالم زمستان و بهاران
بمانی یادگار تاجداران
تو آن شاهی که از فر الهی
بود در حکمت از مه تا به ماهی
به دولت هر نفس می گویدت بخت
که یارب برخوری از تاج و از تخت
شدت تخت جرون زان جای بخشش
که کان جودی و دریای بخشش
ندارد یاد دوران چون تو شاهی
جهان فرماندهی عالم پناهی
جهان پیر را بختت جوان کرد
تو را شاهنشه آخر زمان کرد
فریدون گر شد از دوران و جمشید
تو باقی مان و دولتهای جاوید
اگر تخت سلیمان رفت بر باد
وگرگنج فریدونی برافتاد
نخواهد بود عالم را از آن رنج
که تو هم صاحب تختی و هم گنج
نشان حشمت و گنج تو بذلست
دلیل دولت و عمر تو عدلست
بحمدالله که در دورتوای شاه
که بادی تا ابد در ظل الله
نباشد باد را بر پشه زوری
ندارد هیچ کس آزار موری
به دوران تو ای شاه گزیده
که شد ملک جرون زو آرمیده
بنتواند کس از حد پاکشیدن
نیارد گرگ سوی میش دیدن
چنین کز دولت و اقبال فیروز
بود هر روزت ای شه بهتر از روز
امیدم هست کز تایید معبود
سعادت در ترقی خواهدت بود
سزدگر خوانمت سلطان آفاق
که چون ابروی خود در عالمی طاق
بجز در آینه کامد فقیرت
نمی بینم دگر جایی نظیرت
تو آن شاهی که از دریای عمان
برای دسته تیغت به فرمان
نهنگ شیر دل چندان که خواهی
به دندان آورد دندان ماهی
الهی تا فلک را هست دوران
زمین را هم بود افتادگی شان
سر خصمت بود افتاده در پا
مظفر باد شمشیرت بر اعدا
بحمدالله که از فر همایت
خداوندیست هر یک ناخدایت
چنان بخت تو بر دولت سوارست
که هر یک حاجت صد شهریارست
ز بهر مهر بر روی زمینت
فلک شد حلقه انگشترینت
زحل کو هندوی راه تو آمد
ز چاووشان در گاه تو آمد
تو آن شاهی که در ایوان جاهت
بود برجیس صدر بارگاهت
ز ترس قهر تو بهرام خونریز
نیارد دید در دوران به کس تیز
به دربانیت هم خورشید انور
غلامی رومی است استاده بر در
بود یک مطرب از بزم تو ناهید
که بختت یار و دولت باد جاوید
عطاردگر چو دولت چاکر توست
دبیری از دبیران در توست
مه از بدر و هلالی در دیارت
گهی پیکست و گه آیینه دارت
نگویم همتت دریا و کانست
که تو بیشی و همت بیش از آنست
تو بحرجودی و بر خوان جودت
جهانی سر به سر مهمان جودت
به بخشش خرمنت را خوشه چینست
اگر خاقان اگر فغفور چینست
نه تنها اند اهل چین غلامت
که هم چین اند هندستان تمامت
به درگاهت خداوندا کمینه
که سوی بحر آورد این سفینه
چنین دارد به درگاه تو امید
که از ظل ظلیلت تا به جاوید
زبیتم عالمی معمور گردد
چو نامت در جهان مشهور گردد